شعر...
قول داده بودم هر زمان کاغذ و خودکاری به دستم بیاید برایت از خودم بنویسم..گفتی حتی اگر به یک جمله هم ختم شود دلتنگیات رفع خواهد شد. تمامِ چند نامهی آخر به تاریخ و جملهای کوتاه خلاصه شد!. نه اینکه حرف و یا زمان کافی نبود اما گاهاً شرح آنچه در سینه دارم در حصار حروف گنگ است.. از همان لحظاتی که به هر آنچه روبه رویم بود خیره میشدم و تو را به خاطر میآوردم.. انعکاس تصویر تو در پشت شیشهی کافه با من میخندید و مرا به گریه میانداخت.
+ نوشته شده در يکشنبه 2 مرداد 1401ساعت 15:37 توسط مهسا مردادی
|